محل تبلیغات شما

تجربه‌ی زیسته



تمداران، تحزب و کار تشکیلاتی را به عنوان یکی از مؤلفه های موفقیت در یکی از حوزه های عملی علوم انسانی یعنی ت می دانند.
جزوه ای به دستم رسیده بود از شهید والامقام، دکتر بهشتی در توضیح مواضع حزب جمهوری اسلامی که به بحث های نظریه ای مربوط به جهان بینی و شناخت در این حزب اشاره داشت. حزبی که مروج نظریه ی با نام جمهوری اسلامی» برای عرصه عملی حکومت بوده است.
ت را بسیار به عرصه تربیت شبیه می دانم. با خودم می گویم ای کاش ما برای عرصه عملی تربیت هم نظریه ای می ساختیم که به عمل بینجامد ولواینکه با کاستی و نقص هایی همراه باشد. بالاخره راه تحول، از همین نظریه پردازی های عملی است. و نمی دانم چرا در عرصه تربیتی، حزب و تشکیلاتی نداریم که پیرامون یک نظریه به توافق و تفاهم رسیده باشیم و با عمل کردن و تمرکز بر کمبودها و نقصهایش، به اصلاح و توسعه نظریه مان و به دنبال آن اصلاح و بهبود عمل اقدام کنیم.

یاد حرف یکی از دانشجویانم در کلاس می افتم وقتی که داشتم جامعه شناسی آموزش و پرورش تدریس می کردم. می گفت استاد چرا این همه نظریه هایی که مطرح است غربی است و از اسم ایرانی ها و اسلامی ها در آن سخنی به میان نیامده است؟ گفتم: چون آن ها علوم انسانی و در حالتی خاص تر علوم تربیتی را جدی گرفته اند و افرادی به سراغ این رشته ها می روند که از هوش و ذکاوت و علاقه و دغدغه های عملی برخوردارند، درست برعکس آنچه در جامعه ما می گذرد.

 من پیش از دوره دکتری در رشته ریاضی تحصیل کرده ام. ریاضی با اعداد وارقام و منطق و استدلال دست به گریبان است. منطقی و مستدل و عقلانی بودن را ما به عنوان خصائصی مردانه می شناسیم و تفسیر می کنیم. خصایصی  که هویت رشته ریاضیرا نیز دستخوش هویتی مردانه کرده است. هویتی کاملاً رسمی، خشک، منطبق بااصول و فروض از پیش تعیین شده با حداقل انعطاف. با اینکه من و دیگر دانشجویان هم جنس خودم با عنوان یک زن» در این رشتهتحصیل کرده ایم اما اعتراف می کنم که فرهنگ مسلط مردسالارانه در این رشته، ما را از هویت نه مان دوره کرده بود. هویت نه مشخصات شناخته شده ای دارد. به قول صدیق قطبی، در زن بودگی آنچه ستایش می شود، پذیرندگی، گشودگی، نرم دلی، حس مراقبت و مادری و شفقت، احساسات زنده و پورشور، عواطف فروزنده و گیراست».

ورودم به رشته تعلیم و تربیت، جرقه­ یبازگشت به هویت اصیلم را در ذهنم روشن کرد. آشنایی ام با علوم تربیتی و در معنای کلی تری از آن علومانسانی به سبب برخوردار بودن از هویت رشته ای نرم (طبق آنچه تونی بچر از فرهنگ های رشته ای علوم مختلف دسته بندی می کند) سبب شد تا با ویژگی­ هاینه ای همچون نرم دلی و در آمیختگی با احساس و عاطفه، بیشتر مأنوس شوم.برایم جالب بود که اوایل ورودم به این رشته این خصایص نه را در تعاملات بین استادان و دانشجویان، در نوع تدریس استادان و حتی نوع ارزششیابی هایشان نیز شاهد بودم: ملاطفت، شفقت و دلسوزی، سرشار بودن از احساس و فروزندگی و انعطاف پذیری در پذیرش یا رد نظرات مختلف. اگرچه اندک استادانی نیز بودند که در این فرهنگ نه، مردانه رفتار می کردند، آن هم به تأسی از اثرپذیری بسیارشان از پارادایم مسلط مردانه پوزیتویسمی بر این علوم و شاید غلبه خصایص مردانه شان بر فرهنگ رشته ای و .

من هویتم را بازیافته ام. هویت نه ام را می ستایم و در تدریسم، کلاس درسم و تعاملاتم با دانشجویان آگاهانه از خصایص نه ام وام می گیرم. بنابراین اگرچه هیچ گاه به تعبیری مادر نبوده ام اما تحت تأثیر همین فرهنگ و هویت، صرف نظر از سن و سالم، برای دانشجویانم مادری کرده ام. به آنان همچون فرزندان خویش عشق می ورزم و برایشان غمخواری می کنم. از گفتگو، بحث و پذیرش نظراتی مخالف با نظراتم استقبال می کنم و به دیگرگونه نگریستن و گشودگی ذهنی بها می دهم. عمیقاً نیز باور دارم که تدریس و در حالت کلی تر آن برنامه درسی و تربیت، باید هویت نه به خود بگیرد و از هویت مردانه با خصایصی که برایش برشمردم (یعنی عقلانیت به دور از احساس و عاطفه، ارتباط خشک و رسمی و .) دوری گزیند. البته این سخنم نه به معنای آن است که تدریس باید به ن تعلق داشته باشد و نه مردان. بلکه روی سخنم با زن بودگی یا فرهنگی نه است که بسته به میزان برخورداری از ویژگی های این فرهنگ هم مردان و هم ن را شامل می شود. 

سخن، تماماً در ستایش زن‌بودگیاست و نه ستایش ن؛ چراکه متأسفانه فرهنگ غالب مردسالار کاری کرده، که ن نرم‌نرمکاز زن‌بودگی فاصله بگیرند و به اوصاف مردانه تمایل پیدا کنند. خشونت ویرانگری کهدر روزگار خود مشاهده‌ می‌کنیم، محصول گفتمان مردسالار است. اگر می‌خواهیم جهانینزدیک‌تر به آشتی، صلح و دوستی داشته باشیم لازم است این باور، گفتمان و فرهنگمسلط را به چالش بگیریم»(صدیق قطبی).

این ها را گفتم که بگویم من از فمنیزم و نگریستن از منظر یک زن به دنیای پیرامون خویش و رساندن صدای در طول تاریخ خاموش شده ن به جامعه یا به رسمیت شناختن هویت و فرهنگ نه در کنار هویت و فرهنگ مردانه بسیار آموخته ام و به همان اندازه که از این مکتب یا پیروان فمینیستش آموخته ام طبق فرمایش مولایمان علی (ع) (من علمنی حرفا فقد صیرنی عبدا) نسبت به آن ها احساس دین و دلبستگی می کنم. البته که در معنایی دیگر هیچ گاه فمینیست نبوده ام و نیستم، چه اینکه در مکتب من حقیقت جویی و حقیقت پذیری است که اصل و اساس در زندگی است.


مقاله ای است از پاینار با عنوان  working from within ». در این مقاله کوتاه حدوداً سه صفحه ای او  می کوشد تا از انسانی شدن تدریس و کلاس درس سخن بگوید. با نقل قولهایی از جکسون پولاک نقاش مشهور مکتب اکسپرسیونیسم که به دنبال ترسیم دنیای ذهنی و عواطف درونی خود  و نه واقعیت های عینی روی بوم نقاشی بود، چنین نتیجه می گیرد که ما به عنوان معلم هم باید به سمت استفاده از دنیای درونمان حرکت کنیم و فضایی را فراهم آوریم که دانش آموزانمان در کلاس درس نیز  از دنیای درونشان بگویند و بهره ببرند.
او از دو نمونه تدریسش در کلاس هایی با موضوعات زبان انگلیسی و اگزیستانسیالیم  سخن می گوید و توضیح می دهد که چگونه بدون داشتن هیچ گونه طرح درس مشخصی اما با داشتن یک طرح کلی که صرفا هدف و نتیجه اقداماتش در کلاس درس را در ذهنش مشخص کرده، فضایی را فراهم می آورد تا دانشجویانش از تجارب زیسته خودشان، اندیشه و احساساتشان بگویند.
مدل تدریس او در این مقاله برای من که همیشه دنبال نوع برنامه درسی و تدریس مورد نظر مفهوم گرایان که از تأمل بر تجربه زیسته حکایت دارد، جالب و درس آموز بود. و نکته آموزنده دیگرم از این مقاله هم نگاه بین رشته ای او در تلفیق موضوعات مختلف علمی با هم است. اینکه چگونه سعی می کند از دغدغه ها و تحولات دیگر رشته ها و عرصه ها به دلالت هایی در حوزه تربیت دست پیدا کند. در بخش هایی از این مقاله، می خوانید که او چگونه پس از هر نقل قولی که از جکسون پولاک هنرمند و مارگارت مید جامعه شناس  ارائه می دهد به دنبال یافتن پاسخی به ین سؤال ذهنی اش که این بحث برای من به عنوان یک معلم چه دستاوردی می تواند داشته باشد، حرکت می کند. این ذهن خلاق و  اندیشمندانه اش فوق العاده است و شایسته تحسین!


این روزهاکه بیماری کرونا فراگیر شده و به توصیه متخصصان باید در خانه ماند تا به قطعزنجیره انتقال ویروس کمک کرد، بهترین فرصت برای گشت و گذار در دنیای زیبای درونماناست. یقیناً برای آن­ها که سال ها عادت کرده بودند با گشت وگذارهای بیرونی و فاصلهگیری از درون، انرژی عاطفی مورد نیاز گذران زندگی شان را کسب کنند، این خانه نشینیو محرومیت از بیرون، امر سخت و طاقت فرسایی است اما می شود از این فرصتی که تهدیدکرونا برای بریدن از سفرهای بیرونی و معاشرت با غیر خود ایجاد کرده، در جهت سفری دل­ انگیز به دنیای درون و بودن بیشتربا خود و بهره بردن از او استفاده کرد.

می شود ازاحوالات آفاقی  به احوالات انفسی سفر کرد وبا هرچه پیشتر رفتن و عمیق تر شدن در این مسیر، آن حقیقت برتر هستی را که در آسمانها دنبالش می گشتی در وجود خودت پیدایش کنی. وقتی او را بیابی، دیگر تنها نیستی،می توانی با خودت، همان خود اصیل متصل شده به او به گفتگو بنشینی و از محضرش کسبفیض کنی. می توانی سرشار از احساسات ناب شوی، از تأملاتت بال و پر بگیری و به هرکجا که خواستی، در آسمان خیال پرواز کنی.

کرونا باهمه تلخی اش، خالق این فرصت های بی بدیل است و من بدین سبب از او سپاسگزارم.





داشتم مطالعه میکردم  مقاله ای را که چند خطی، عجیب نظرم را به خودش جلب کرد.

مبتدیان به طورکاملا متفاوتی از باتجربه ها (متخصصان) از قواعد استفاده می کنند. آن ها، اول اصولو قواعد کلی را یاد گرفته و از آن ها پیروی می کنند. اما بر اساس درک و دریافتعمیق تری که ماحصل تجربه شان در آن حوزه است به تدریج، یاد می گیرند که در مواردخاص، یک قاعده کلی و عمومی باید شکسته شود. بخشی از آنچه مبتدی را به متخصص تبدیلمی کند فراگرفتن این نکته است که چه وقتی برای شکست آن قاعده کلی، زمان درست ومناسبی است؟! متخصصان هستند که این موارد استثنا را تشخیص می­دهند»*.

به خودم می اندیشم وسالهای اول تجربه اندوزی ام در کسوت یک معلم دانشگاهی! خودم را مم می کردم بهاستفاده از همین قواعد و اصول کلی! همان سرفصل های از پیش تعیین شده! همان قواعد ومقررات سفت و سخت آموزشی و حالا بعد از چند سال تجربه اندوزی، می فهمم عمیقاجملاتی را که در بالا از مقاله ای نقل قول آورده ام. می فهمم عمیقاً که تخصص داشتنبه ویژه در امر تدریس، هنر می خواهد؛ هنر تشخیص به موقع و بجای شکستن همان قواعدکلی؛ هنری که البته هر با تجربه ای هم وماً آن را ندارد. این هنر نیازمند تأمل است. تأملی هوشمندانه و عمیق، از نوع دلیبریشن شوآبی!

 * برگرفته از مقالهای از Bloomfieldبا عنوان Virtue epistemology


تا آنجا که ذهنم یاری می کند برنامه درسیرا در کانتکست نظام مدرسه ای یعنی تشکیلات و دستگاه رسمی تربیت فهم کرده بودم. والبته از دل همین تشکیلات تربیتی هم  هست که می توان از انواع دیگری ازبرنامه درسی تحت عنوان پنهان و پوچ سخن گفت.

با این توضیح وقتی مقاله برنامه درسی قبلاز تولد، گامی محکم برای شروع» را دیدم متعجب، غافلگیر و کمی گیج شدم! چطور ممکناست برای جنینی که هنوز به این دنیا پا نگذاشته و به تجاربی از نظام مدرسه ای دستنیافته است از چیزی به نام برنامه درسی سخن بگوییم؟! سعی می کنم با تعریف وسیعنومفهوم گرایی توجیهی برایش بیابم. کنجکاوی ام مرا به سمت خواندن تحریک می کند. بخش هایی از مقاله را که از نظر می گذرانم متوجه می شوم کهتعریف نویسنده از برنامه درسی، نقشه ای برای یادگیری» است. یعنی در نظرداشتنتعریف سنتی از برنامه درسی و رد فرضیه نخستی که من در ذهنم پرورانده بودم!

نویسنده با این تعریف از برنامه درسی استدلال کرده که جنیندر آن دوران قابلیت یادگیری را دارد و بهتر است که ما به فکر نقشه ای برای یادگیریاو در آن دورانی باشیم که عموماً توسط برنامه ریزان به غفلت سپری می شود. نگاهی بهمشخصات نویسنده انداختم اما نشانی از تخصص برنامه درسی در آن نیافتم. با اینکه بااستناد به سخن یکی از متخصصان رشته از قلمروی بی شکل برنامه درسی سخن گفته بود اماتصور نمی کنم این قلمرو آن قدر هم بی شکل باشد که بشود هرطوری که می خواهیم شکلشبدهیم. منظورم این است که به باور (البته توأم با اشتبا و خطا) من این مقاله بربنیاد تصور و تعریفی نه چندان درست و موجه از برنامه درسی نوشته شده است. البته کهنوآوری نویسنده در پرداختن به موضوع جای نقدیر دارد اما به نظرم رویه ای که برایاین پرداخت در پیش گرفته شده بود، معتبر نمی نمود.

به نظرم نویسنده این مقاله متناسب با تخصصش میتوانست از برنامه ای تربیتی برای این دوره مهم سخن بگوید، در حالیکه بر برنامه درسی تأکید کرده است.

به راستی برنامه درسی» چه تعریفی دارد؟ وبا چه وسعتی از فهم و نظریه پردازی می شود در باره اش سخن گفت؟ برنامه درسی واقعاًچیست؟

برایدریافت مقاله می توانید اینجا را کلیک کنید.

 


جشن گرفتهبودند برای روز معلم. می خواستند از استادانشان تقدیر کنند. نامه ای ادبی نوشته بودند و در حضور همگی در دفتر گروه قرائتش کردند. می گفتند ما در این گروه واین رشته خیلی بیش و البته ناپیدا یاد گرفته ایم. از تفاوت بسیار گروه علوم تربیتی بابقیه گروه ها گفتند. خیلی کلی در جملاتی زیبا، تمام کردند متن تقدیرشان را!

عجله داشتندمی خواستند بروند دنبال زندگی­شان. فقط آمده بودند که در اهدای گل و کیک خوش نقش وتقدیر دسته جمعی شان سهیم باشند. من اما دوست داشتم مجالی فراهم می شد تا بیشتر برایم بگویند؛ از تجربیاتزیسته شان در این چند سال؛ از آنچه به دنیای درونی شان، یعنی به عمق احساس وباورشان نفوذ کرده؛ از همان تفاوت ها بگویند. همانها که علوم تربیتی را در نظرشان خاص» جلوه گر کرده بود. همان ها که به یقین، هم برایشان لذتبخش بوده و هم ملال آور؛ همان ها که در زمره زشتی ها و زیبایی های این تجارب زیسته می توان جایشان داد. اما عجله داشتند. می خواستندسریع تر بروند و به زندگی شان برسند. فقط آمده بودند برای تقدیر و .

چقدر دوست داشتم  برای تقدیر از معلم، بچه ها در عوض این جشن و شادی که البته گویای یک احساس و ذوق درونی است و در نوع خودش حاوی پیام هایی آشکار و نهان، از خودشان  و کیفیت یادگیری شان می نوشتند. می نوشتند، چون نوشتن فرصت می دهد که مناسب ترین واژه ها را برای بیان درونیاتت انتخاب کرده و به کار ببری، نوشتن فرصت می دهد تا لحظات نابی که در طی مدت آشنایی، تحت تأثیرت قرار داده و بنابراین تو را به تقدیر  واداشته را به یاد آوری و با استخدام کلمات، بازسازی یا شبیه سازی شان کنی. نوشتن به مخاطبت (معلمت!) هم فرصت درک و دریافت آن وقایع و  افکاری که در پس جملاتت هویداست را نیز می دهد. بنابراین نوشتن هم به تو (نویسنده) فرصت تأمل بر تجارب زیست شده ات و دست یابی به سطحی از تأمل را هدیه می دهد، و هم به معلمت (خواننده) فرصتی برای تأمل و بازاندیشی بر عملکرد حرفه ایش. فرصتی برای فهم وقایعی که از نظر او به ظاهر، ساده و سطحی به نظر می رسند اما به واقع پیچیده اند چون آثاری بس پایدار و عمیق بر روح و جانت گذاشته است. پس نوشتن ابزار بهتری برای تقدیر است. تقدیر یعنی قدرشناسی از فرصت هایی که او برای رشدت ایجاد کرده و در عین حال برای او و رشد حرفه ایش نیز ایجاد شده است.

همیشه در تقدیر از معلمانم از نوشتن کمک گرفته ام تا بی پرده از تغییر در احساسم و باورهایم بگویم. کاش شاگردانم هم برای تقدیرشان از نوشتن بهره بگیرند و از تغییراتی که در دنیای درونشان ایجاد شده برایم بی واهمه و صریح بنویسند. در نظر من نوشتن، بهترین ابزار تقدیر از معلم است.


داشتیم با هم در مورد فوت و فن های تدریس صحبت می کردیم که صحبتش را با جمله ای با این مضمون ادامه داد که تدریس، در لحظه بودن است». جمله اش به دلم نشست. چیزی را به زبان آورد که از نزدیک لمسش کرده بودم. چیزی که در اعماق ذهنم بود اما هیچ وقت با این صراحت به زبانم نیامده بود.
واقعا عجیب است این ویژگی تدریس برای من! همین زندگی کردن در زمان حال. هزاران دغدغه و مشکل و مصیبت که داشته باشی اما پایت را که به درون کلاس می گذاری، انگار که طلسم شده باشی، می شوی یک ادم دیگر! یک آدم شاد و خندان و انرژی بخش! و به ویژه اگر مخاطبت هم با انرژی و خوشحالی ات همراهی کند، پایداری این انرژی بیشتر می شود یعنی تا مدت ها تأثیر این یک ساعت و نیم از وقتی که برای تدریس در یک جلسه کلاسی صرف کرده ای در روح و روانت می ماند.
شاید برای همین است که عاشق تدریسم؛ که انرژی می دهد؛ که شادت می کند؛ که مشکلاتت را برای لحظاتی از یادت می برد؛ و در یک کلام، برای اینکه زیستن در لحظه است!


یکی از ابزارهای بسیار لازم برای یادگیری و نیز یاددهی، وجود یک کتاب درسی یا در اصطلاح انگلیسی اش textbook  خوب با تمامی مشخصات و استانداردهایی است که باید آن کتاب درسی داشته باشد.
چندسالی که برنامه ریزی درسی تدریس می کردم فقدان یک کتاب درسی جامع را احساس کرده بودم اما وقتی برای تألیف یک کتاب درسی پیدا نکرده بودم. بنابراین مجبور بودم علی رغم میلم جزوه بدهم. جزوه ای که بیشتر برآمدنی بود و از تعاملات بین من و دانشجویان در کلاس و وقتی که هر جلسه برای مطالعه اش اختصاص می دادم به دست می آمد. خودم هم حتی به جز سرفصل هایی کلی از آنچه در ذهن داشتم، جزوه مرتب و از پیش تعیین شده ای نداشتم که آن را مبنایی قرار دهم برای تأملاتم. آنچه من با دانشجویانم در میان می گذاشتم ترکیبی از مطالب چند کتاب مختلف بود به اضافه نگاه انتقادی خودم به برخی از مطالب و آنچه که آن ها بدان نپرداخته اند.
من بر این عقیده ام که دانشجوی کارشناسی با خواندن یک کتاب درسی که یقیناً مفصل تر و منظم تر از حرف های استاد، مطالب درسی را بیان کرده، یادگیری عمیق تری خواهد داشت و برای همین منابع مکتوبی که در کلاس مورد بحث قرار می گرفت را اول ترم به دانشجویان معرفی می کردم تا آن ها بروند سروقت همان مطالب جسته و گریخته و امیدوار بودم که با توضیحات من در کلاس، انسجام بدهند بهشان در ذهنشان. تقریبا همیشه همان اول یا نهایتاً در پایان ترم، این ایده شکست می خورد. می پرسیدند بالاخره ما کدام کتاب را بخریم و بخوانیم؟ یعنی چه که بخشی از این و بخشی از آن؟ انگار گیج بودند یا گیج می شدند، نمی دانم! ولی استقبال نمی شد و من ناچار می شدم بهشان اجازه بدهم که برخلاف میلم به همین مباحث مطرح شده در کلاس، رضا بدهند.
این ترم، درس جدید و نوظهوری دارم با بچه های روانشناسی به نام فلسفه علم روان شناسی. کتاب بونژه و آردیلا با عنوان فلسفه روانشناسی که جناب زارعان و همکارانشان ترجمه کرده اند به عنوان منبع پیشنهادی معرفی شده بود و چون تقریبا هیچ کتاب دیگری با این عنوان در بازار کتاب ها یافت نشد، تصمیم گرفتم همین کتاب را به عنوان منبع اصلی به دانشجویانم معرفی کنم. پیش از شروع تدریس مثل همیشه کلیاتش را در ذهن مرور کردم و پس از گرفتن ذهنی تأییدش و اام خودم به مطالعات منظم پیش از هر جلسه، به کلاس درس پا گذاشتم. اما علی رغم ظاهر شکیل و گول زننده این کتاب، به تدریج با مطالبی فاقد انسجام مواجه شدم. با اینکه فلسفه روان شناسی در فصول اول تعریف شده(یعنی بررسی سه شاخه یا حوزه فلسفی با عنوان هستی شناسی، معرفت شناسی و اخلاق در نظریه های روان شناسی) اما این تعریف و این رویکرد به درستی در فصول دیگر، پیگیری نشده بود. نگاه کاملا متعصبانه نویسندگان نسبت به رویکرد ماده گرایانه و زیست روان شناسی شان توی ذوق می زد. همه نظریه ها را با همین لنز نقد می کردند و رویکردهای روانکاوی و انسان گرایانه را نیز که از جمله رویکردهای اصلی حوزه روان شناسی است را نیز به دلیل غیر علمی بودنشان (با نگاه پوزیتویستی شان از علم البته) به کنار گذاشته اند. اگرچه مترجمان سعی کرده بودند نقد بزنند به نوشته ها و نگاه نویسندگان اما نقد آن ها هم که در پایان هر فصل مطرح شده، مزید بر علت در عدم انسجام ساختار کلی این کتاب است. ای کاش مترجمان در عوض نقد، با الهام از مطالب این کتاب، به تألیف کتابی با بیان ساده تر و نگاهی بی طرفانه اقدام می کردند اما صد افسوس که چنین نشده است!
دوباره برخورده ام به فقدان یک کتاب درسی دانشگاهی مناسب برای دانشجویان کارشناسی! یک دوره ای به غایت حساس و بنیادین که آن قدر ها که باید جدی گرفته نمی شود!
از این کتاب، آبی برای دانشجوی کارشناسی ما گرم نمی شود. دانشجوی کارشناسی ما باید دلیل تفاوت بین نظریه ها را از منظر مفروضه های فلسفی شان بداند و توانایی تحلیل و نقدشان را پیدا کند. جستجوی من در بین مقالات فارسی هم ادامه می یابد اما افسوس که جز یک مقاله از دکتر آذریابجانی که به کلیاتی از فلسفه روان شناسی پرداخته، مقاله دیگری وجود ندارد. از دوستان روان شناسم هم که نظرشان را جویا می شوم، چیزی دستگیرم نمی شود. خدای من! چقدر فقر فلسفی وجود دارد در حوزه روان شناسی!!!
من مجبور شده ام دوباره که دانشجویانم را متکی کنم به مطالبی که در کلاسم مطرح می شود و آنچه آن ها باید برای یادگیری انجام دهند. برخورده ام باز به نبود یک کتاب درسی خوب! دوباره مواجه شده ام با احساسی ناخوب، و تصمیم و عزمی برای نوشتن و تألیف یک کتاب و زمان و وقتی که هیچ وقت، انگار سر نمی رسد!



دلم گرفته است از نظام آموزش عالی گرفتار در صورت گرایی مان! دلم گرفته است از قضاوت ها و احکامی که بی توجه به عمق و معنا، بر مبنای توجه به سطح و ظاهر، برایت صادر می شود. دلم گرفته است از عالمانی که حریم علم را پاس نمی دارند. و دلم می سوزد به حال علمی که در این مسلخِ صورت گرایی، قربانی می شود.
اینجا معیار ارزیابی هایشان از عملکرد حرفه ای یک استاد، خلاصه شده است در یک پرسش نامه نظر سنجی دانشجویی از کیفیت تدریسش و تعداد مقالات چاپ شده یا ارائه شده اش در کنفرانس های داخلی و خارجی! اینجا کسی زحمت ورود به دنیای ذهنی ات را به خودش نمی دهد؛ کسی از عشق و علاقه ات به تدریس و تعامل با دانشجویان نمی پرسد؛ عشقت به خواندن و دانستن حقیقت و بحث کردن بر سر دست یابی به آن، برای کسی اهمیت ندارد. انگیزه و شور و شوقت برای نوشتن را کسی واکاوی نمی کند. و اساساً نقشه هایت برای آینده یا تصویری که در ذهنت از آینده ات ترسیم کرده ای تا بدان دست یابی، کنجکاوی کسی را بر نمی انگیزد.
اینجا کسی سوال نمی کند که مسائل و تعتی که در عمل حرفه ای ات با آن مواجه بوده ای چه بوده اند و چگونه آن ها را حل کرده ای و با چند نفر برای حلش به گفتگو و شور نشسته ای؟! اینجا کسی از دانش عملی ات، از تأمل بر تدریست، از تأمل بر پژوهشهایت، از تأمل بر باورهایت و در یک کلام از تأمل بر زیست حرفه ای ات نمی پرسد. اینجا ارزش انسانی و حرفه ای ات فرو کاسته شده است به عدد و رقم و نام! به عدد معدلت، به نام دانشگاهی که از آن مدرک گرفته ای و به تعداد و رقم مقاله هایت.
اینجا و با این متر و اندازه ها احساس بی هویتی به سراغت می آید؛ احساس بیگانگی با هویت انسانی ات؛ با عمق احساس و اندیشه هایت.
باید بازگشت به سوی هویتی انسانی از ارزشیابی، همان که به جای ماشین و ابزار و عمله دیگری بودن، انسان بودن را به یادت می آورد. انسان بودن با همه ابعاد وجودی اش. با اندیشه های متعالی، احساسات پرشور و عملی مبتنی بر ارزش های راستین حرفه ای و علمی.
آری باید چشم ها را شست و جور دیگری نگریست به ارزشیابی از عملکرد حرفه ای استادان دانشگاه. و ای کاش روزی اینچنین شود!

فلسفه و ادبیات،دوست داشتنی ترین موضوعاتی است که مرا به خودش جذب کرده. فلسفه را به جهت عمق تفکرو در پی آن، معنایی که به زندگی ات  میبخشد؛ و ادبیات را  به این جهت که ذوق و شوق می آفریند؛ که قالبی هنری برای بیان این اندیشه یعمیق به دیگری است.

شیرین ترین،دوست داشتنی ترین و جذاب ترین متون در نظرم، متونی است که توسط نویسنده ای آشنا بهاین دو علم و هنر نوشته شده باشد. نویسنده ای که فلسفه و ربطش با زندگی و تجربهزیسته مان را بداند و هم زبردستی و هنرمندی در آفرینش این علم و معرفت در قالبواژگان را داشته باشد. و اساساً چه جذابیتی بالاتر از این که حظ فکری ات با غوطهخوردن در دریای زیبای کلمات و خیال، قرین شود. جذابیتش آنجاست که ساعت ها از وقتترا صرف خواندنشان می کنی، بی آنکه متوجه گذر زمان شوی و به اندک ملالی که از خوانشیک متن فلسفی  انتظار می رود، دست یافتهباشی.

من فکر میکنم نویسندگان چیره دستی که نظریاتی در علوم انسانی می پرورانند، چنانچه به ایندوبال پرواز مجهز باشند، در تولید و ترویج و اثرگذاری ایده هایشان موفق ترند و ایکاش من هم، روزی چنین شوم!


درباب ماهیتو هویت برنامه درسی» در رشته مطالعاتی برنامه درسی، از دو نوع روایت، سخن به میانآمده است. این دونوع که زمینه ساز پیدایش دو پارادایم اساسی در این رشته علمی نیزشده است، متناسب با دو نوع تعریف متفاوت از ریشه این واژه یعنی کورره currere  است. در پارادایم قدیمی، از برنامهدرسی به عنوان یک نقشه»  تعبیر می شد و درپارادایم جدید از برنامه درسی به مثابه تجربه زیسته» سخن به میان آمده است.

به اعتقادمن، ماهیت تدریس» نیز می تواند متناسب با این دو گونه روایت، باز تعریف شود. هویتیسنتی از تدریس که تدریس» را به صورت جریان هدفمندی می شناسد که معلم مطابق با نقشهاز پیش تعیین شده اش در کلاس درسش اجرا می کند. و در دیدگاه جدید، تدریس» جریاننیمه هدفمندی است که معلم در کلاس درس، استارتش را می زند اما چگونه پیش رفتن اینجریان که با مشارکت دانش آموز یا یادگیرنده همراه است، امر از پیش تعیین شده اینیست.

ماهیت قدیمیا روایت اول از تدریس» را قبلا به دانشجویانم در درس روش ها و الگوی تدریس طبقسرفصل های مصوب و کتب دانشگاهی موجود، درس داده بودم. اما با ماهیت جدید یا روایت دوماز تدریس» در کلاس هایم زندگی کرده ام. این روزها که متأملانه به تجربه تدریسممی اندیشم، بیشتر متوجه می شوم که برای تدریسم، هیچ گاه نتوانسته ام هیچ طرح درس ونقشه از پیش تعیین شده ای داشته باشم و حتی به طرح درس های از پیش موجود نیزوفادار بمانم. و این رویکرد نه به خاطر این است که این طرح درس ها نسبت به دنیای اندیشه و فکر منبیرونی بوده اند بلکه به این دلیل است که تدریس برای من اساساً امری پیش بینی ناپذیر  بوده است.


مقاله ای جالب را خانم کلندینین نوشته است که در "دانش نامه مطالعات برنامه درسی" کرایدل (2010) منتشر شده با عنوان "ماهیت مطالعات برنامه درسی" یا با عنوان انگلیسی  "curriculum studies, the nature of: essay1".
او در این مقاله با معرفی دو معنای قدیم و جدید از برنامه درسی که از دیکشنری آکسفورد آن را برگرفته است یعنی"course of study" و " course of life" ، خیلی خوب توانسته با استفاده از رویکرد شوآبی به نگاهی تلفیقی از این دو معنا از برنامه درسی دست یابد و به معرفی ماهیت مطالعات برنامه درسی بپردازد. در این نگاه، چهار کامان پلیس شوآبی یعنی موضوع درسی، معلم، دانش آموز و محیط که به اهداف، محتوا و روش های برنامه درسی حد می دهند، تشکیل دهنده کلی می شوند که برنامه درسی را شکل می دهد. این چهار کامان پلیس و ارتباطاتشان حدود و ثغور مطالعات برنامه درسی را نیز شکل میدهد.
بنابراین هم همه مفاهیم اشاره شده در ادبیات تخصصی رشته همچون برنامه درسی تجربه شده، اجرا شده، قصد شدهف پوچ، پنهان و . را با این چارچوب می توان فهم کرد و هم از آنجا که در هر تصمیم عملی وم توجه به هر چهار کامان پلیس و ارتباطاتش ضروری است، لذا عملا  ارتباط میان مطالعات دانش آموزان در مدرسه با تجارب زندگی شان،  با معلمان و دیگر اعضای خانواده و اجتماع نیز فراهم می آید.

نمونه ای از چنین نگاهی را می توان در کتابی با عنوان "راهنمای برنامه درسی در تربیت "دید که از اینجا می توانید آن را دانلود کرده و به فایل معرفی اش نیز گوش بدهید.

بالاخره بعد از ماه ها و بهتر است بگویم سالهایی که علی رغم علاقه مندی ای به مطالعه کتاب دوست داشتنی و جذاب وسلی داشتم و فرصتش مهیا نمی شد، به لطف فرصت بازخوانی این کتاب در کانال ریکز، توفیق مطالعه اش را پیدا کردم.
یکی از معدود کتابهایی بود که خواندنش واقعا لذت بردم. ایده هایش دقیقا در راستای علائق پژوهشی ام بود و کلی ایده پزوهشی از این خوانش نصیبم شد!
امیدوارم که شما نیز بخوانید و لذت ببرید از نظریه اخلاق مدار دلیبریتیو!

فایل های صوتی مرورم بر این کتاب که برای کانال تلگرامی "ریکز" تهیه شده را می توانید در لینک زیر دریافت کنید. البته با این توضیح که نمی دانم چرا سال انتشار ویراست دوم کتاب را به جای 2017، 2016 اعلام کرده ام! دسترسی به فایل ویراست دوم کتاب هم کار دوست خوبم خانم دکتر خاکباز بود که برایش هزینه داده بود تا در جریان آخرین تغییرات کتاب قرار  داشته باشد. شنیده ام که ایشان این کتاب ارزشمند و جذاب را ترجمه کرده اند و در دست چاپ است.

کلیک کنید!

آخرین جستجو ها

lighluseche George's life پژوهش نگار فروش و آموزش نرم افزار هلو اعتراضات اخیر و ضرورت جراحی اقتصاد ایران Glenn's info nistnicnala Crystal's site nemycompli wwirhiprica