من پیش از دوره دکتری در رشته ریاضی تحصیل کرده ام. ریاضی با اعداد وارقام و منطق و استدلال دست به گریبان است. منطقی و مستدل و عقلانی بودن را ما به عنوان خصائصی مردانه می شناسیم و تفسیر می کنیم. خصایصی که هویت رشته ریاضیرا نیز دستخوش هویتی مردانه کرده است. هویتی کاملاً رسمی، خشک، منطبق بااصول و فروض از پیش تعیین شده با حداقل انعطاف. با اینکه من و دیگر دانشجویان هم جنس خودم با عنوان یک زن» در این رشتهتحصیل کرده ایم اما اعتراف می کنم که فرهنگ مسلط مردسالارانه در این رشته، ما را از هویت نه مان دوره کرده بود. هویت نه مشخصات شناخته شده ای دارد. به قول صدیق قطبی، در زن بودگی آنچه ستایش می شود، پذیرندگی، گشودگی، نرم دلی، حس مراقبت و مادری و شفقت، احساسات زنده و پورشور، عواطف فروزنده و گیراست».
ورودم به رشته تعلیم و تربیت، جرقه یبازگشت به هویت اصیلم را در ذهنم روشن کرد. آشنایی ام با علوم تربیتی و در معنای کلی تری از آن علومانسانی به سبب برخوردار بودن از هویت رشته ای نرم (طبق آنچه تونی بچر از فرهنگ های رشته ای علوم مختلف دسته بندی می کند) سبب شد تا با ویژگی هاینه ای همچون نرم دلی و در آمیختگی با احساس و عاطفه، بیشتر مأنوس شوم.برایم جالب بود که اوایل ورودم به این رشته این خصایص نه را در تعاملات بین استادان و دانشجویان، در نوع تدریس استادان و حتی نوع ارزششیابی هایشان نیز شاهد بودم: ملاطفت، شفقت و دلسوزی، سرشار بودن از احساس و فروزندگی و انعطاف پذیری در پذیرش یا رد نظرات مختلف. اگرچه اندک استادانی نیز بودند که در این فرهنگ نه، مردانه رفتار می کردند، آن هم به تأسی از اثرپذیری بسیارشان از پارادایم مسلط مردانه پوزیتویسمی بر این علوم و شاید غلبه خصایص مردانه شان بر فرهنگ رشته ای و .
من هویتم را بازیافته ام. هویت نه ام را می ستایم و در تدریسم، کلاس درسم و تعاملاتم با دانشجویان آگاهانه از خصایص نه ام وام می گیرم. بنابراین اگرچه هیچ گاه به تعبیری مادر نبوده ام اما تحت تأثیر همین فرهنگ و هویت، صرف نظر از سن و سالم، برای دانشجویانم مادری کرده ام. به آنان همچون فرزندان خویش عشق می ورزم و برایشان غمخواری می کنم. از گفتگو، بحث و پذیرش نظراتی مخالف با نظراتم استقبال می کنم و به دیگرگونه نگریستن و گشودگی ذهنی بها می دهم. عمیقاً نیز باور دارم که تدریس و در حالت کلی تر آن برنامه درسی و تربیت، باید هویت نه به خود بگیرد و از هویت مردانه با خصایصی که برایش برشمردم (یعنی عقلانیت به دور از احساس و عاطفه، ارتباط خشک و رسمی و .) دوری گزیند. البته این سخنم نه به معنای آن است که تدریس باید به ن تعلق داشته باشد و نه مردان. بلکه روی سخنم با زن بودگی یا فرهنگی نه است که بسته به میزان برخورداری از ویژگی های این فرهنگ هم مردان و هم ن را شامل می شود.
سخن، تماماً در ستایش زنبودگیاست و نه ستایش ن؛ چراکه متأسفانه فرهنگ غالب مردسالار کاری کرده، که ن نرمنرمکاز زنبودگی فاصله بگیرند و به اوصاف مردانه تمایل پیدا کنند. خشونت ویرانگری کهدر روزگار خود مشاهده میکنیم، محصول گفتمان مردسالار است. اگر میخواهیم جهانینزدیکتر به آشتی، صلح و دوستی داشته باشیم لازم است این باور، گفتمان و فرهنگمسلط را به چالش بگیریم»(صدیق قطبی).
این ها را گفتم که بگویم من از فمنیزم و نگریستن از منظر یک زن به دنیای پیرامون خویش و رساندن صدای در طول تاریخ خاموش شده ن به جامعه یا به رسمیت شناختن هویت و فرهنگ نه در کنار هویت و فرهنگ مردانه بسیار آموخته ام و به همان اندازه که از این مکتب یا پیروان فمینیستش آموخته ام طبق فرمایش مولایمان علی (ع) (من علمنی حرفا فقد صیرنی عبدا) نسبت به آن ها احساس دین و دلبستگی می کنم. البته که در معنایی دیگر هیچ گاه فمینیست نبوده ام و نیستم، چه اینکه در مکتب من حقیقت جویی و حقیقت پذیری است که اصل و اساس در زندگی است.
این روزهاکه بیماری کرونا فراگیر شده و به توصیه متخصصان باید در خانه ماند تا به قطعزنجیره انتقال ویروس کمک کرد، بهترین فرصت برای گشت و گذار در دنیای زیبای درونماناست. یقیناً برای آنها که سال ها عادت کرده بودند با گشت وگذارهای بیرونی و فاصلهگیری از درون، انرژی عاطفی مورد نیاز گذران زندگی شان را کسب کنند، این خانه نشینیو محرومیت از بیرون، امر سخت و طاقت فرسایی است اما می شود از این فرصتی که تهدیدکرونا برای بریدن از سفرهای بیرونی و معاشرت با غیر خود ایجاد کرده، در جهت سفری دل انگیز به دنیای درون و بودن بیشتربا خود و بهره بردن از او استفاده کرد.
می شود ازاحوالات آفاقی به احوالات انفسی سفر کرد وبا هرچه پیشتر رفتن و عمیق تر شدن در این مسیر، آن حقیقت برتر هستی را که در آسمانها دنبالش می گشتی در وجود خودت پیدایش کنی. وقتی او را بیابی، دیگر تنها نیستی،می توانی با خودت، همان خود اصیل متصل شده به او به گفتگو بنشینی و از محضرش کسبفیض کنی. می توانی سرشار از احساسات ناب شوی، از تأملاتت بال و پر بگیری و به هرکجا که خواستی، در آسمان خیال پرواز کنی.
کرونا باهمه تلخی اش، خالق این فرصت های بی بدیل است و من بدین سبب از او سپاسگزارم.
داشتم مطالعه میکردم مقاله ای را که چند خطی، عجیب نظرم را به خودش جلب کرد.
مبتدیان به طورکاملا متفاوتی از باتجربه ها (متخصصان) از قواعد استفاده می کنند. آن ها، اول اصولو قواعد کلی را یاد گرفته و از آن ها پیروی می کنند. اما بر اساس درک و دریافتعمیق تری که ماحصل تجربه شان در آن حوزه است به تدریج، یاد می گیرند که در مواردخاص، یک قاعده کلی و عمومی باید شکسته شود. بخشی از آنچه مبتدی را به متخصص تبدیلمی کند فراگرفتن این نکته است که چه وقتی برای شکست آن قاعده کلی، زمان درست ومناسبی است؟! متخصصان هستند که این موارد استثنا را تشخیص میدهند»*.
به خودم می اندیشم وسالهای اول تجربه اندوزی ام در کسوت یک معلم دانشگاهی! خودم را مم می کردم بهاستفاده از همین قواعد و اصول کلی! همان سرفصل های از پیش تعیین شده! همان قواعد ومقررات سفت و سخت آموزشی و حالا بعد از چند سال تجربه اندوزی، می فهمم عمیقاجملاتی را که در بالا از مقاله ای نقل قول آورده ام. می فهمم عمیقاً که تخصص داشتنبه ویژه در امر تدریس، هنر می خواهد؛ هنر تشخیص به موقع و بجای شکستن همان قواعدکلی؛ هنری که البته هر با تجربه ای هم وماً آن را ندارد. این هنر نیازمند تأمل است. تأملی هوشمندانه و عمیق، از نوع دلیبریشن شوآبی!
* برگرفته از مقالهای از Bloomfieldبا عنوان Virtue epistemology
تا آنجا که ذهنم یاری می کند برنامه درسیرا در کانتکست نظام مدرسه ای یعنی تشکیلات و دستگاه رسمی تربیت فهم کرده بودم. والبته از دل همین تشکیلات تربیتی هم هست که می توان از انواع دیگری ازبرنامه درسی تحت عنوان پنهان و پوچ سخن گفت.
با این توضیح وقتی مقاله برنامه درسی قبلاز تولد، گامی محکم برای شروع» را دیدم متعجب، غافلگیر و کمی گیج شدم! چطور ممکناست برای جنینی که هنوز به این دنیا پا نگذاشته و به تجاربی از نظام مدرسه ای دستنیافته است از چیزی به نام برنامه درسی سخن بگوییم؟! سعی می کنم با تعریف وسیعنومفهوم گرایی توجیهی برایش بیابم. کنجکاوی ام مرا به سمت خواندن تحریک می کند. بخش هایی از مقاله را که از نظر می گذرانم متوجه می شوم کهتعریف نویسنده از برنامه درسی، نقشه ای برای یادگیری» است. یعنی در نظرداشتنتعریف سنتی از برنامه درسی و رد فرضیه نخستی که من در ذهنم پرورانده بودم!
نویسنده با این تعریف از برنامه درسی استدلال کرده که جنیندر آن دوران قابلیت یادگیری را دارد و بهتر است که ما به فکر نقشه ای برای یادگیریاو در آن دورانی باشیم که عموماً توسط برنامه ریزان به غفلت سپری می شود. نگاهی بهمشخصات نویسنده انداختم اما نشانی از تخصص برنامه درسی در آن نیافتم. با اینکه بااستناد به سخن یکی از متخصصان رشته از قلمروی بی شکل برنامه درسی سخن گفته بود اماتصور نمی کنم این قلمرو آن قدر هم بی شکل باشد که بشود هرطوری که می خواهیم شکلشبدهیم. منظورم این است که به باور (البته توأم با اشتبا و خطا) من این مقاله بربنیاد تصور و تعریفی نه چندان درست و موجه از برنامه درسی نوشته شده است. البته کهنوآوری نویسنده در پرداختن به موضوع جای نقدیر دارد اما به نظرم رویه ای که برایاین پرداخت در پیش گرفته شده بود، معتبر نمی نمود.
به نظرم نویسنده این مقاله متناسب با تخصصش میتوانست از برنامه ای تربیتی برای این دوره مهم سخن بگوید، در حالیکه بر برنامه درسی تأکید کرده است.
به راستی برنامه درسی» چه تعریفی دارد؟ وبا چه وسعتی از فهم و نظریه پردازی می شود در باره اش سخن گفت؟ برنامه درسی واقعاًچیست؟
برایدریافت مقاله می توانید اینجا را کلیک کنید.
جشن گرفتهبودند برای روز معلم. می خواستند از استادانشان تقدیر کنند. نامه ای ادبی نوشته بودند و در حضور همگی در دفتر گروه قرائتش کردند. می گفتند ما در این گروه واین رشته خیلی بیش و البته ناپیدا یاد گرفته ایم. از تفاوت بسیار گروه علوم تربیتی بابقیه گروه ها گفتند. خیلی کلی در جملاتی زیبا، تمام کردند متن تقدیرشان را!
عجله داشتندمی خواستند بروند دنبال زندگیشان. فقط آمده بودند که در اهدای گل و کیک خوش نقش وتقدیر دسته جمعی شان سهیم باشند. من اما دوست داشتم مجالی فراهم می شد تا بیشتر برایم بگویند؛ از تجربیاتزیسته شان در این چند سال؛ از آنچه به دنیای درونی شان، یعنی به عمق احساس وباورشان نفوذ کرده؛ از همان تفاوت ها بگویند. همانها که علوم تربیتی را در نظرشان خاص» جلوه گر کرده بود. همان ها که به یقین، هم برایشان لذتبخش بوده و هم ملال آور؛ همان ها که در زمره زشتی ها و زیبایی های این تجارب زیسته می توان جایشان داد. اما عجله داشتند. می خواستندسریع تر بروند و به زندگی شان برسند. فقط آمده بودند برای تقدیر و .
چقدر دوست داشتم برای تقدیر از معلم، بچه ها در عوض این جشن و شادی که البته گویای یک احساس و ذوق درونی است و در نوع خودش حاوی پیام هایی آشکار و نهان، از خودشان و کیفیت یادگیری شان می نوشتند. می نوشتند، چون نوشتن فرصت می دهد که مناسب ترین واژه ها را برای بیان درونیاتت انتخاب کرده و به کار ببری، نوشتن فرصت می دهد تا لحظات نابی که در طی مدت آشنایی، تحت تأثیرت قرار داده و بنابراین تو را به تقدیر واداشته را به یاد آوری و با استخدام کلمات، بازسازی یا شبیه سازی شان کنی. نوشتن به مخاطبت (معلمت!) هم فرصت درک و دریافت آن وقایع و افکاری که در پس جملاتت هویداست را نیز می دهد. بنابراین نوشتن هم به تو (نویسنده) فرصت تأمل بر تجارب زیست شده ات و دست یابی به سطحی از تأمل را هدیه می دهد، و هم به معلمت (خواننده) فرصتی برای تأمل و بازاندیشی بر عملکرد حرفه ایش. فرصتی برای فهم وقایعی که از نظر او به ظاهر، ساده و سطحی به نظر می رسند اما به واقع پیچیده اند چون آثاری بس پایدار و عمیق بر روح و جانت گذاشته است. پس نوشتن ابزار بهتری برای تقدیر است. تقدیر یعنی قدرشناسی از فرصت هایی که او برای رشدت ایجاد کرده و در عین حال برای او و رشد حرفه ایش نیز ایجاد شده است.
همیشه در تقدیر از معلمانم از نوشتن کمک گرفته ام تا بی پرده از تغییر در احساسم و باورهایم بگویم. کاش شاگردانم هم برای تقدیرشان از نوشتن بهره بگیرند و از تغییراتی که در دنیای درونشان ایجاد شده برایم بی واهمه و صریح بنویسند. در نظر من نوشتن، بهترین ابزار تقدیر از معلم است.
فلسفه و ادبیات،دوست داشتنی ترین موضوعاتی است که مرا به خودش جذب کرده. فلسفه را به جهت عمق تفکرو در پی آن، معنایی که به زندگی ات میبخشد؛ و ادبیات را به این جهت که ذوق و شوق می آفریند؛ که قالبی هنری برای بیان این اندیشه یعمیق به دیگری است.
شیرین ترین،دوست داشتنی ترین و جذاب ترین متون در نظرم، متونی است که توسط نویسنده ای آشنا بهاین دو علم و هنر نوشته شده باشد. نویسنده ای که فلسفه و ربطش با زندگی و تجربهزیسته مان را بداند و هم زبردستی و هنرمندی در آفرینش این علم و معرفت در قالبواژگان را داشته باشد. و اساساً چه جذابیتی بالاتر از این که حظ فکری ات با غوطهخوردن در دریای زیبای کلمات و خیال، قرین شود. جذابیتش آنجاست که ساعت ها از وقتترا صرف خواندنشان می کنی، بی آنکه متوجه گذر زمان شوی و به اندک ملالی که از خوانشیک متن فلسفی انتظار می رود، دست یافتهباشی.
من فکر میکنم نویسندگان چیره دستی که نظریاتی در علوم انسانی می پرورانند، چنانچه به ایندوبال پرواز مجهز باشند، در تولید و ترویج و اثرگذاری ایده هایشان موفق ترند و ایکاش من هم، روزی چنین شوم!
درباب ماهیتو هویت برنامه درسی» در رشته مطالعاتی برنامه درسی، از دو نوع روایت، سخن به میانآمده است. این دونوع که زمینه ساز پیدایش دو پارادایم اساسی در این رشته علمی نیزشده است، متناسب با دو نوع تعریف متفاوت از ریشه این واژه یعنی کورره currere است. در پارادایم قدیمی، از برنامهدرسی به عنوان یک نقشه» تعبیر می شد و درپارادایم جدید از برنامه درسی به مثابه تجربه زیسته» سخن به میان آمده است.
به اعتقادمن، ماهیت تدریس» نیز می تواند متناسب با این دو گونه روایت، باز تعریف شود. هویتیسنتی از تدریس که تدریس» را به صورت جریان هدفمندی می شناسد که معلم مطابق با نقشهاز پیش تعیین شده اش در کلاس درسش اجرا می کند. و در دیدگاه جدید، تدریس» جریاننیمه هدفمندی است که معلم در کلاس درس، استارتش را می زند اما چگونه پیش رفتن اینجریان که با مشارکت دانش آموز یا یادگیرنده همراه است، امر از پیش تعیین شده اینیست.
ماهیت قدیمیا روایت اول از تدریس» را قبلا به دانشجویانم در درس روش ها و الگوی تدریس طبقسرفصل های مصوب و کتب دانشگاهی موجود، درس داده بودم. اما با ماهیت جدید یا روایت دوماز تدریس» در کلاس هایم زندگی کرده ام. این روزها که متأملانه به تجربه تدریسممی اندیشم، بیشتر متوجه می شوم که برای تدریسم، هیچ گاه نتوانسته ام هیچ طرح درس ونقشه از پیش تعیین شده ای داشته باشم و حتی به طرح درس های از پیش موجود نیزوفادار بمانم. و این رویکرد نه به خاطر این است که این طرح درس ها نسبت به دنیای اندیشه و فکر منبیرونی بوده اند بلکه به این دلیل است که تدریس برای من اساساً امری پیش بینی ناپذیر بوده است.
درباره این سایت